مهربان باشیم
16 تیر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
روزی عقاب به خورشيد گفت چرا بی دريغ به هر بيغوله و خرابه ای می تابی؟ تو فقط بايد بر بلندای كوه ها،بر روی برف ها و زيبايی ها بتابی… خورشيد دست عقاب را گرفت و او را پيش خود برد و از او خواست بگويد كه به كجا بتابد و به كجا نتابد! ناگهان عقاب از آن بالا ديد كه هيچ كس و هيچ چيز از اين كره ی خاكی حتی ديده نمی شود!چه برسد به اينكه بتوان بيغوله ها را از زيبايی ها تشخيص داد… از آن بالا هيچ فرقی بين اينها ديده نمی شود… از آن بالا همه ی اينها هيچ اند… هرچه پايين تر می آييم می توانيم تفاوت ها را ببينيم. بگذار روحت همچو خورشيد اهل نواحی بالايی شود كه جز مهر، نورزی و جز عشق، نكاری و تنها کاری که بتوانی کنی انعکاس نور باشد… ? مهـربان باشیـم ?