مغازه وایمان
15 اسفند 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
مغازه و ايمان روزي بازرگان موفقي از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازهاش در غياب او آتشگرفته و کالاهاي گرانبهايش همه سوخته و خاکستر شدهاند و خسارت هنگفتي به او وارد آمده است.فکر ميکنيد آن مرد چه کرد؟خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و يا اشک ريخت ؟ نه.او با لبخندي بر لبان و نوري بر ديدگان سر بهسوي آسمان بلند کرد و گفت: خدايا! ميخواهي که اکنون چه کنم؟مرد تاجر پس از نابودي کسب پررونق خود، تابلويي بر ويرانههاي خانه و مغازهاش آويخت که روي آن نوشته بود: مغازهام سوخت! اما ايمانم نسوخته است! فردا شروع به کارخواهم کرد.