داستان گربه وکاسه
04 مهر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
گربه و کاسه عتيقهفروشي در روستايي به منزل رعيتي ساده وارد شد. ديد کاسهاي نفيس و قديمي دارد که در گوشهاي افتاده و گربه در آن آب ميخورد. ديد اگر قيمت کاسه را بپرسد رعيت ملتفت مطلب ميشود و قيمت گراني بر آن مينهد. لذا گفت: عمو جان چه گربه قشنگي داري آيا حاضري آن را به من بفروشي؟ رعيت گفت: چند ميخري؟ عتيقهفروش گفت: يکدرهم. رعيت گربه را گرفت و به دست عتيقهفروش داد و گفت: خيرش را ببيني. عتيقهفروش پيش از خروج از خانه با خونسردي گفت: عمو جان اين گربه ممکن است درراه تشنهاش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشي. رعيت گفت: قربان من به اين وسيله تابهحال پنج گربه فروختهام. کاسه فروشي نيست. ✍هرگز فکر نکنيد ديگران احمقاند.