داستان طنز
07 آذر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
? داستان طنز مردى مهمانِ ملّانصرالدّين بود. از مُلّا پرسيد: ” شما اولاد داريد؟ ” مُلّانصرالدّين جواب داد: “بله! يك پسر دارم.” مرد گفت: ” مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ ” مُلّا گفت: ” نه! ” مرد پرسيد: ” اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ ” مُلّا جواب داد: ” ابٓداً! ” مرد گفت: ” قماربازى هم كه نمى كند؟ ” مُلّا گفت: ” خير! اصلاً و ابداً! ” مرد گفت: ” خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت: ” آقازاده چند ساله است؟ ” مُلّانصرالدّين گفت: ” شير مى خورد. همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما. “ इई ???ईइ═─┅