حکایت کمانگیر وهدف
کمانگير و هدف کمانگير پير و عاقلي در مرغزاري در حال آموزش تيراندازي به دو جنگجوي جوان بود. در آنسوي مرغزار نشانهي کوچکي که از درختي آويزان شده بود به چشم ميخورد. جنگجوي اولي تيري را از ترکش بيرون ميکشد. آن را در کمانش ميگذارد و نشانه ميرود.کماندار پير از او ميخواهد آنچه را ميبيند شرح دهد.ميگويد: آسمان را ميبينم. ابرها را. درختان را. شاخههاي درختان و هدف را.کمانگير پير ميگويد: کمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.جنگجوي دومي پا پيش ميگذارد.کمانگير پير ميگويد: آنچه را ميبيني شرح بده.جنگجو ميگويد: فقط هدف را ميبينم.پيرمرد فرمان ميدهد: پس تيرت را بينداز. تير برنشان مينشيند.پيرمرد ميگويد: عالي بود. موقعي که تنها هدف را ميبينيد نشانهگيريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز درخواهد آمد. پس بر اهداف خود متمرکز شويد