حکایت پادشاه وسه وزیر
پادشاه و سه وزير يکي از روزها، پادشاه سه وزيرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجيبي انجام دهند.از هر وزير خواست تا کيسهاي برداشته و به باغ قصر برود و اينکه اين کيسهها را براي پادشاه با ميوهها و محصولات تازه پر کنند. همچنين از آنها خواست که در اين کار از هيچکس کمکي نگيرند و آن را به شخص ديگري واگذار نکنند.وزرا از دستور شاه تعجب کرده و هرکدام کيسهاي برداشته و بهسوي باغ به راه افتادند…! وزير اول که به دنبال راضي کردن شاه بود، بهترين ميوهها و باکيفيتترين محصولات را جمعآوري کرده و پيوسته بهترين را انتخاب ميکرد تا اينکه کيسهاش پر شد…! وزير دوم با خود فکر ميکرد که شاه اين ميوهها را براي خود نميخواهد و احتياجي به آنها ندارد و درون کيسه را نيز نگاه نميکند، پس با تنبلي و اهمال شروع به جمعکردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نميکرد تا اينکه کيسه را با ميوهها پر نمود.وزير سوم که اعتقاد داشت شاه به محتويات اين کيسه اصلاً اهميتي نميدهد. کيسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.روز بعد پادشاه دستور داد که وزيران را به همراه کيسههايي که پرکردهاند بياورند و وقتي وزيران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزير را گرفته و هرکدام را جداگانه با کيسهاش به مدت سه ماه زنداني کنند