یا زهرا

  • خانه 

نحوه برخورد با کودک غرغرو

31 تیر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
نحوه برخورد با کودک غرغرو

نحوه برخورد با کودک غرغرو   ?این مطلب به ما آموزش میده که چطور با غرغر بچه‌ها برخورد کنیم و اصلا چرا فرزندمون غرغر می‌کنه، بخش سوم رو می‌تونید مطالعه کنید.  ?? گاهی غرزدن کودک ممکنه به این دلیل باشه که نیاز داره بیشتر با شما ارتباط برقرار کنه.مثلا مادر یا پدرش تو مطالعه،پختن غذا یا بازی‌کردن باهم زمان صرف کنن وتمرکزشون فقط روی همین کار باشه.   ?? وقتی کودک میگه«با من بازی می‌کنی؟»به‌ سمتش برگردید وبگید: «آره حتما،بیا بازی کنیم! من عاشق اینم که باهات بازی کنم!»وحتما برای این کار زمان بذارید و تمرکزتون روی همین کار باشه.   ?? اگه تو اون لحظه امکانش فراهم نیست،براش زمان تعیین کنین.اگه به این برنامه پایبند باشید، محاله کودک هرگز برای این نیاز غر بزنه،وقتی کودک نوپا بازوهاش رو بلند می‌کنه تا اونو در آغوش بگیرید،به‌سمتش برگردید و بلندش کنید وتو بغلتون نگهش دارید.    ? وقتی محیط خانوادگی ناخوشایند یا متشنجه، کودکان بیشتر غر می‌زنن. وقتی مادران رفتار منفی از خودشون نشون میدن،بچه‌ها بیشتر جروبحث و دعوا می‌کنن؛ولی وقتی پدرها این رفتار رو نشون میدن،بچه‌ها غر می‌زنن وگریه می‌کنند

 نظر دهید »

اسباب بازی مناسب برای کودکان

31 تیر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
اسباب بازی مناسب برای کودکان

اسباب بازیهای ساده ای که باز و بسته شود، پیچ و مهره (برای سنین بالاتر) ، وسایلی که سرهم می شود مانند لگوهای بزرگ, انتخاب خوبی برای توسعه  مهارت های درکی و حرکتی  کودک است     ❤️

 نظر دهید »

گاهی خدا با دست تو دست دیگر بندگانش را می گیرد

31 تیر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
گاهی خدا با دست تو دست دیگر بندگانش را می گیرد

✅تلنگر  ✍ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ… ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ… ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ…!  ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ، ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﺪ  ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ، ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ…! ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ، ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ، ﺩﺭ ﺩﺳﺖ خداست 

 نظر دهید »

دستورالعمل خودسازی علامه حسن زاده آملی

31 تیر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی

‌ ?آنگاه كه نماز را به پايان آوردى ، سر به سجده نهاده و بگو:  ✨اللهم ارزقنى حلاوه ذكرك و لقائك و الحضور عندك✨  خدايا! شيرينى يادت را به من بچشان ، خدايا! ديدارت را روزى من بگردان .پروردگارا! توفيق حضورت را به من عنايت به فرما.   ⬅️دستور_العمل خودسازی  #علامه_حسن_زاده_آملی

 نظر دهید »

مسلمان شدن ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا

31 تیر 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی

✨﷽✨  ? مسلمان شدن ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا  ✍خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی می‌رویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است می‌رویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.  کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستاده‌ام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد.  راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند  وسفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنه‌ای قرار داشت به عکس‌ها که نگاه کردم می‌دیدم که انگار با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا.  آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و…» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».  به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمی‌دانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمی‌شد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبت‌نام موقع ثبت‌نام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجی‌ها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمی‌دانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم.  از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم  کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که چند روزی که جنوب بودیم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم گریه به حال خودم که بان آن‌ها زمین تا آسمان فرق داشتم.  شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس می‌کردم خاک آنجا با من حرف می‌زند با مریم دعا می‌خواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌اند و زیارت عاشورا می‌خوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم.  بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام. 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 206
  • 207
  • 208
  • ...
  • 209
  • ...
  • 210
  • 211
  • 212
  • ...
  • 213
  • ...
  • 214
  • 215
  • 216
  • ...
  • 272
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یا زهرا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس