یا زهرا

  • خانه 

اثر مهم عزاداری بر تربیت فرزند

16 شهریور 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
اثر مهم عزاداری بر تربیت فرزند

??اثر مهم عزاداری در تربیت فرزند  محرم انسان را مؤدّب می‌کند و ادب را به انسان می‌آموزد. روضه‌های کربلا خودبه‌خود انسان را با ادب و با حیا بار می‌آورد. ادب ظرف حیا، تقوا و آورندۀ عبودیت در روح انسان است. ادب انسان را کنترل می‌کند و انسان مؤدّب بسیاری از گناهان را مرتکب نمی‌شود. مظهر ادب در کربلا ابالفضل العباس(ع) است. رسول خدا(ع) فرمودند: حق فرزند بر والدینش این است که او را مؤدب کند و به او ادب بیاموزد.  #محرم  #پناهیان  ✳️

 نظر دهید »

منتظران ظهــــــور او از مردم هر زمانی برترند

16 شهریور 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
منتظران ظهــــــور او از مردم هر زمانی برترند

❗️منتظران ظهور او…..  ❤️ امام #سجاد علیه السلام فرمودند: اى ابو خالد مردم زمان غيبت او كه معتقد به امامت او هستند  و منتظر ظهورش ميباشند از مردم هر زمانى برترند  زيرا خداى تبارك و تعالى عقل و فهم و معرفتى به آنها عطا كرده است كه غيبت نزد آنها چون مشاهده است و آنها را در اين زمان بمانند مجاهد در ركاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله با شمشير قرار داده است آنان بحق مخلصان و بدرستى شيعيان ما و داعيان بدين خداى عز و جل در پنهان و آشكار ميباشند و فرمود انتظار فرج از بهترين اعمال است.  ?كمال الدين جلد ۱ صفحه ۳۱۹  ✳️

 نظر دهید »

خاطره جالب روحانی مسئول مشاوره زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر

15 شهریور 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی

✨﷽✨  ?روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در زندان رجایی شهر  خاطره جالبی دارد:  ✍حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد. او متواری می‌شود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود.  حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به‌ قول‌ معروف پوست‌ انداخته و اصلاح‌ شده بود. آن‌قدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها قلبا دوستش داشتند.  پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری‌ بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف‌نظر کنند. همسر مقتول گفت: ” من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام” و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچک‌ترین برادرمان واگذار شده است. به‌هرحال برادر کوچک‌تر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."  به‌هرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا به‌شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم."  وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرف‌نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند. به‌هرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همه‌چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: “من یک خواسته دارم” من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه‌ دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید.  شاگرد قاتل، گفت: “۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقی‌مانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. می‌خواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. *من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (علیه السلام )، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم  حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یک‌دفعه دیدم پسر کوچک مقتول  منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل درنمی‌افتم  من قصاص نمی‌کنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچ‌کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.   وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. *خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(علیه السلام ) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند. ┄┅┅❅❁❅┅┅┄

 نظر دهید »

خدایا هزاران هزار مرتبه تورا شکر می کنم...

14 شهریور 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
خدایا هزاران هزار مرتبه تورا شکر می کنم...

خدایا هزار هزار مرتبه تو را شکر می‌کنم به‌خاطر اینکه حواست هست، به‌خاطر اینکه هستی و می‌بینی و در دل بزنگاه‌های عمیق زندگی، درست وقتی که از زمین و زمانه ناامیدم از راه می‌رسی و معجزه می‌کنی. خدایا هزار هزار مرتبه تو را شکر می‌کنم به‌خاطر شیوه‌ی بی‌نظیری که در خدایی کردنت داری، به‌خاطر اینکه رفیقی، به‌خاطر اینکه رفیق‌ترین منی. خدایا تو را شکر می‌کنم به‌خاطر اینکه آن بالا نشسته‌ای و میان این‌همه، حواست به من هم هست، که مرا فراموش نمی‌کنی و یادت نمی‌رود که در این مختصات عجیب، که در این کنج دور و غریب، زیر این سقف کوچک ناپیدا هم بنده‌ای به لطف و مهربانیِ تو چشم دوخته، چشم‌هاش را بسته و خالصانه صدات می‌کند. تو را شکر می‌کنم که می‌شنوی، که می‌بینی، که به ناامید شدن‌هام می‌خندی، دست‌هات را باز می‌کنی و برایم امید می‌فرستی ??

 نظر دهید »

خواب عجیب علامه امینی درباره عذاب شمر

14 شهریور 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی

✨﷽✨  ?خواب عجیب علامه امینی درباره عذاب شمر  ✍علامه امینی می‌گوید: مدتها فکر می‌کردم که خداوند چگونه شمر را عذاب می‌کند؟ در عالم رویا دیدم، آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام. دو کوزه نزد ایشان بود. فرمود: این کوزه‌ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار با صفا و طراوت بود؛ استخری پر آب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود. کوزه‌ها را بر داشته و رفتم آنجا و آنها را پر آب نمودم. ناگهان دیدم هوا گرم شد و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می‌شود. دیدم از دور کسی رو به من می‌آید. هر چه او به من نزدیکتر می‌شود هوا گرمتر می‌گردد؛ گویی همه این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شد. که او #شمر، قاتل حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام است. وقتی به من رسید. دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست. آن ملعون هم از شدت تشنگی، به هلاکت نزدیک شده بود رو به من نمود که از من آب را بگیرد. مانع شدم و گفتم، اگر هلاک هم شوم نمی‌گذارم از این آب قطره ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می‌نمودم .دیدم اکنون کوزه‌ها را از دست من می‌گیرد؛ آنها را به هم کوبیدم. کوزه‌ها شکست و آب آنها به زمین ریخت و بخار شد. او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد. من بی‌اندازه غمگین و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آن استخر بیاشامد و سیراب گردد. به مجرد رسیدن او به استخر، چنان آب استخر ناپدید شد که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است؛ درختان هم خشکیده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت هر چه دورتر می‌شد، هوا رو به صافی و شادابی رفت و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند. به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می‌دهد. اگر یک قطره آب آن استخر را می‌نوشید از هر زهری تلخ‌تر، و از هر عذابی برای او درد ناک‌تر بود. بعد از این فرمایش، از خواب بیدار شدم.  ?داستان دوستان، ج ۳، ص ۱۶۳  ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ ➣

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 161
  • 162
  • 163
  • ...
  • 164
  • ...
  • 165
  • 166
  • 167
  • ...
  • 168
  • ...
  • 169
  • 170
  • 171
  • ...
  • 272
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

یا زهرا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس