یا زهرا

  • خانه 

ای کاش!

10 آبان 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
ای کاش!

#ای_کاش  ?بعضی ها از مرگ می ترسند بعضی ها از نابینایی می ترسند   بعضی ها از سرطان و بیماری می ترسند  و بعضی ها از فقر و نداری می ترسند. و بعضی ها از …..  ?اما ای کاش از غرور  و تکبر و پنهان‌کاری بترسیم! ای کاش از نامهربانی  و دل شکستن بترسیم!  ای کاش از از دروغ‌ و تخریب‌ بترسیم! ای کاش از جهل و نادانی بترسیم ای کاش از بخل و حسد و کینه بترسیم!  ای کاش از غیبت  و تهمت و افترا بترسیم!  ای کاش…  ??

 نظر دهید »

چند کار ساده برای چند برابر کردن ثواب نماز

10 آبان 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
چند کار ساده برای چند برابر کردن ثواب نماز
 نظر دهید »

انسی که با خدا داشت!

10 آبان 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی
انسی که با خدا داشت!

? آیت الله #حائری_شیرازی ?  ?انسی که با خدا داشت?  در بچگی، روزی در منزل بودم. منزل قدیمی که ما در آن بزرگ شدیم، منزل بزرگی بود. الآن شده مدرسۀ علمیۀ آقاشیخ عبدالحسین. این منزل 640 متر است.  من در خانه بودم. یک دفعه یک بویی شنیدم. خانه مان معطر شد. آمدم به پشت بام. آقا کمال (۱) همان روز از شهر ماهان آمده بود به شیراز. عطرش را از همان خانۀ خودمان شنیدم! بوی عطر آقا کمال بود!  این به خاطر انسی بود که با خدا داشت و در خودش با خدای خودش مشغول بود. او را اگر کسی یک ذره شامۀ قوی داشت، می‌شناخت.   من از بچگی این شامه را داشتم. مثلاً هر وقت از جلوی خانه‌ای رد می‌شدم، می‌گفتم این خانۀ یک کلیمی است! یک روزی در خانۀ اخوی بودم؛ بویی آمد. گفتم: اخوی! شما همسایۀ کلیمی دارید؟ گفت بله اینجا کلیمی هست! از بچگی بویش را می‌شناختم.  استاد [اخلاق] آقا مصطفی خمینی، آقای کشمیری است. استاد احمدآقای خمینی، آقا کمال است. آقا کمال طرف را جامع بار می‌آورد .  ۱. مرحوم آیت الله سید کمال موسوی شیرازی 

 نظر دهید »

در طوفان ها لبخند را فراموش نکنید!

09 آبان 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی

? داستان کوتاه  دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد… بعد از ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد. اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد. زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟ دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!  در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!  ─┅─═इई ???ईइ═─┅

 نظر دهید »

حکایت؛ عاقبت طمع

09 آبان 1400 توسط زهرا رضایی سرتشنیزی

✨﷽✨  ?عاقبت طمع   ✍مرحوم شيخ عبدالحسين خوانساري گفت : در كربلا عطاري بود مشهور و معروف ، مريض شد و جميع اجناس دكان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نكرد؛ و جميع اطباء اظهار نااميدي از او كردند.   گفت : يك روز به عيادتش رفتم و بسيار بدحال بوده و به پسرش مي گفت : اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بياور براي خانه مصرف كنيد تا به خوب شدن يا مردن راحت شوم ! گفتم : اين چه حرفي است مي زني ؟! ديدم آهي كشيد و گفت : من سرمايه زيادي داشتم و جهت پولدار شدن من اين بود كه يكسالي مرضي در كربلا شايع شد كه علاج آنرا دكترها منحصر به آبليموي شيراز دانستند. آب ليموگران و كمياب شد. نفسم به من گفت : قدري آب ليمو داراي چيز ديگر ممزوج به او كن و بوي آب ليمو از آن فهميده مي شد او را به قيمت آب ليموي خالص بفروش تا پولدار شوي . همين كار را كردم ، و آب ليمو در كربلا منحصر به دكان من شد و سرمايه زيادي از اين مال مغشوش بدست آوردم تا جائي كه در صنف خودم مشهور شدم به پدر پولهای هزارهزاري.   مدتي نگذشت كه به اين مرض مبتلا شدم ، هر چه داشتم فروختم براي معالجه فايده اي نكرده است ، فقط همين آخرين متاع بود كه گفتم اين را بفروشند يا خوب مي شوم يا مي ميرم و از اين مرض خلاص ‍ مي شوم.    ?يکصد موضوع ۵٠٠ داستان(سيد علي اکبر صداقت) 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 101
  • 102
  • 103
  • ...
  • 104
  • ...
  • 105
  • 106
  • 107
  • ...
  • 108
  • ...
  • 109
  • 110
  • 111
  • ...
  • 272
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یا زهرا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس